سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خرسندى مالى است که پایان نیابد [ و بعضى این گفته را از رسول خدا ( ص ) روایت کرده‏اند . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :13
بازدید دیروز :13
کل بازدید :51678
تعداد کل یاداشته ها : 31
103/2/6
4:14 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
فاطمه احمدی مطلق[106]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
اندیشه نگار دست خط پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار شین مثل شعور لحظه های آبی( دلسروده های فضل ا... قاسمی) زمزمه نسیم دلنوشته های قاصدک دلتنگ... برای تو سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani لیلای مجنون عارفانه های یک دوست مزرعه مازند غاز (الیاس فلاح قائمشهری) نوشته های من Smile of dream خاطرات یک دیوانه ان المتقین فی مقام امین رضا صفری •°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°• رایحه ی انتظار تنهآییـ خـــودمـ خواهرانه عارفانه مبارز اسپایکا امام زمان "ژوان" زمانی که من عاشق شدم دهکده موسیقی حرف هایی از زبان منطق و احساس ادبیات و فرهنگ یک بانوی پاییزی Mystery سایت مشاوره بهترین تمبرهای جهان دکترسخنی سوفیا کلکسیون تمبرخانواده شهید محمدسخنی وجمیله رمضان سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی نهانخانه جان طب ورزشی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani آموزش زبان انگلیسی سایت گوناگون دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani من.تو.خدا ALWAYS & FOREVER طب هسته ای دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani هفت آسمان پزشکی عمومی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani طب نظامی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani سایت روانشناسی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani طب مذهبی دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani انسان قرآنی فصل رویش پزشکی تخصصی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani طب پزشکی قانونی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani طب سالمندان دکتررحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani سایت دارو سازی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani چشمـــه ســـار رحمــت ایران نیو مسیر عرشیان Hunter moments Software جزتو آقاسیدبااجازه... احساس رویایی بخور زار شهریار کوچه ها سلام

نگاه های پرماجرا

کارهای نا تمام

سنگی های بی هدف

و شاید لذتی ابدی برای نجات از سیاهی نوع دوم !

یادت می آید گفتی دست هایی بی ریا

پاک و امن

سیاهی را از من و وجود پرتلاطمم ربود ؟!

یادت می آید همیشه ، همیشگی بودم و

شاید از ازل مأمنی میجستی برای آسایش ؟!

تنهایی از نوع امتحان

انتظاری از جنس عذاب

از سال ها همراهی ام کرده است .

انتظار با او بودن

انتظار رسیدن

انتظاری دروغین .

و شاید اکنون انتظاری که با یک صفحه سفید و

یک تصویر و

یک جفت چشم لرزان و

چند لحظه ای اندیشیدن پایان گیرد .

اما دریغ از درنگی

صفحه ای

تصویری

چه رسد به چشم لرزان .

زمستان در راه است .

روزهای بی خاطره

خاطره ساز خواهند بود برای من

برای ما شدن .

شب را به تصویر کشیدن همانند بر هم زدن خواب یک مرغ مینا !

صبح را باور کردن

و به دروغ پی بردن

و فرار کردن از خفاش وجود .

لذت یک تصویر که شاید تا ابد

نیمی از چهره مهربانش را برایت بازگو کند .

فکرهایی که در چند قدمی ستاره شدن پرواز را

به سکنی گزیدن ارجح می کنند و

هرگز اسیر قلم سیاه بی رنگم نمی شوند .

انتظاری مثال زدنی که بارها با نقطه چین ها تکرار خواهد شد .

نقطه چین های که از صدها حرف و

سخن گاهی بهتر اثر می گذارند .

کار ما از اثر گذاشتن و تصویر ساختن ماه هاست که گذشته است .

دروغ هم همسایه رو به روی ما شده است این روزها .

حوض خانه ما خالی از رقص ماهی هاست .

برگ های غم آور خزان سطح حوض را برایم سرخ کرده اند .

شمعدانی ها را دیگر نمی جویی ؟!

آن ها فقط سبزند.

گویی غم در دل شان هرگز رسوخ نمی کند .

پاییز را سبز می گذرانند

زمستان ها سفید می شوند

بهار با من به دنیا می آیند

و تابستان سرخی خون شان را به رخم می کشند .

دو چشم سیاه شب ها را با شمردن ستارگان بیدار می ماند و روزها به ارزش نداشتن «کسی» فکر می کند .

چقدر راه لازم است که به بی ارزش بودن «کسی » رسید ؟!

چقدر پله تا طبقات بخشش باقی مانده است ؟!

بهشت موعود که می گفتند همین است .

حیاطی

حوضی

ستاره ای

و شاید تابی .

مرغ مینا هنوز هم بیدار است .

من بیدارش کرده ام

با صدایی بی گاه که بهشت را تصویر می کند و بخشش را می جوید .

اما هنوز بغ کرده

و در کنج قفس به تنهایی خودش قسم می خورد

و تنها گذاشتن مرا تنها درمان می داند .

فقط یک جمله می گویم و می روم ؛

"انتظار را کوتاه کن...!"


  
  

بی عشق ،

آدمی گنگی خواب دیده است .

کسی که عشق را تجربه نکرده ،

به معنای واقعی کلمه ،

هنوز متولد نشده است .

چنین شخصی ، به لحاظ ظاهری ،

خارج از زهدان مادر زندگی می کند ،

اما به لحاظ روحی دچار قبض و گرفتگی ست

و درهای وجودش ،

به روی باد و باران و خورشید و آسمان بسته است . او در حصار

ترس زندانی ست .

اگر بسته بمانی ،

انرژی هایت در درونت می چرخند ،

به بیرون جاری نمی شوند

و به دریای هستی نمی ریزند .

اگر تماس تو با هستی ،

با آن کل یگانه ،

قطع شود ،

دچار خسران می شوی و احساس بیچارگی می کنی .

اگر از جاری شدن بمانی ،

راکد می شوی ،

مرداب می شوی ،

می میری ،

می گندی ،

آن گاه دیگر نه رودی پر خروش ،

بلکه مردابی گل آلود هستی .

ترس ، فقط مرگ را در چنته دارد ؛

زیرا کمترین اثری از آثار حیات در آن نیست .

اما همین انرژی

اگر گشوده باشی

به عشق تبدیل می شود .

درها و پنجره های وجودت را بگشا .

نفـس بکش  .

ببین .

همان انرژی ، همان آب راکد ،

هنگامی که در بستر رود سرازیر می شود ،

بی آبی زلال تغییر ماهیت می دهد .

جهت جریان رودخانه دریاست .

همین جهت است که شفافیت می بخشد ،

زلال می کند .

زیرا رو به سوی امری متعالی ، قدسی و بی کرانه دارد .

زندگی را عاشقانه زندگی کن ،

نه هراسان .

اگر زندگی را عاشقانه سپری کنی ،

دلت بستر رودخانه ی تمامی شعرهای جهان خواهد شد ،

لطیف خواهی شد ،

شفیق خواهی بود .

آن گاه نه تنها خود سعاتمند خواهی زیست ،

بلکه وجودت برای دیگران نیز سعادتی خواهد بود .

#مسیحا برزگر

 


  

روزی دروغ به حقیقت گفت برویم دریا

شنا کنیم

حقیقت ساده پذیرفت و آنها رفتند

حقیقت تا لباس هایش را در آورد

دروغ آنها را دزدید و فرار کرد

از آن پس حقیقت عریان و زشت است

ولی دروغ در لباس حقیقت زیباست


96/3/30::: 4:36 ع
نظر()
  

زمانی حرف بزن ،

که ارزش حرفت بیشتر از سکوتت باشد

و زمانی دوست انتخاب کن ،

که ارزش دوستت بیش از تنهاییت باشد ...!


  
  

زندگی به افراد شجاع تعلق دارد.

بزدلان ، زندگی گیاهی دارند .

آدم های ترسو آنقدر این پا و آن پا می کنند که

زمان برای زیستن از دست می رود .

آدم های ترسو به زندگی فکر می کنند ،

اما از زندگی کردن عاجزند .

آن ها به عشق فکر می کنند ، اما از عشق ورزیدن عاجزند .

دنیا پر از آدم های ترسوست .

آدم های بزدل از یک چیز خیلی میترسند :

ناشناخته .

آن ها خود را در حصار شناخته ها

 و امور مأنوس محبوس می کنند.

شجاعت زمانی تحقق پیدا می کند که

تو از مرز شناخته ها و امور مأنوس می گذری .

این کار مخاطره آمیز است .

اما هرچه بیشتر ریسک کنی ، بیشتر وجود و حضور خواهی داشت .

هرچه بیشتر چالش با ناشناخته ها را استقبال می کنی ، منسجم تر می شوی .

در مخاطرات است که روح زاده می شود .

اگر چالش و مخاطره نباشد ،

آدمی سراپا تن می شود .

برای بسیاری از مردم ، روح فقط یک امکان است ؛ امکانی که

هرگز واقعیت پیدا نمی کند .

اندک اند کسانی که از روح سرشار می شوند .


  

در عشق ، ابهامی وجود ندارد

ابهام ، در ماست .

نه تشریفاتی در عشق هست و نه فرضیاتی فلسفی . عشق ، رهیافتی ساده و مستقیم به زندگی ست .

کلمه ی ساده و بی پیرایه ی عشق ،

معجزه ای را در خود نهفته دارد .

مهم نیست که به چه کسی عشق می ورزی ،

متعلق عشق موضوعیت ندارد .

آنچه مهم است این است که

بیست و چهار ساعت روزت را عاشقانه سپری کنی ، همان طور که در بیست و چهار ساعت روزهایت ، بی استثنا نفس می کشی .

نفس کشیدن هدفی را دنبال نمی کند ،

عشق نیز خواهان چیزی جز خود نیست .

اگر با دوستی هستی ، نفس می کشی .

اگر در کنار درختی نشسته ای ، نفس می کشی .

اگر در آب شنا می کنی ، نفس می کشی .

یعنی هر کاری که می کنی ،

با نفس کشیدن همراه است .

عشق نیز باید همین ویژگی را داشته باشد ،

یعنی باید هسته ی مرکزی همه ی کارهای تو باشد .

عشق باید طبیعی باشد ، مثل نفس کشیدن .

در واقع ، عشق همان نسبتی را با روح دارد که

نفس کشیدن با جسم .


  

دخترک طبق معمول هر روز ، جلوی ویترین کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد . بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد : اگه تا پایان ماه ، هر روز بتوانی تمام چسب زخم ها رو که داری بفروشی ، آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم .

دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت : یعنی من باید دعا کنم که هر روز ، دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و به راه افتاد و گفت : نه ، خدا نکنه ... اصلا کفش نمی خوام .

فقر اخلاقی به مراتب وحشتناک تر و غیر قابل تحمل تر از فقر مادی است .


  

شخصی از خدا پرسید : خوشبختی را کجا می توان یافت ؟

خدا فرمود: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم .

او به خود فکر کرد و گفت : اگر خانه ای بزرگ داشتم ، بی گمان خوشبخت بودم .

خدا به او خانه ای بزرگ عنایت فرمود .

دوباره او گفت: اگر پول فراوان داشتم ، یقینا خوشبخت ترین مردم بودم .

خداوند به او پول فراوان عطا کرد .

...اگر...اگر...و اگر...

اینک همه چیز داشت ، اما هنوز خوشبخت نبود !

از خداوند پرسید: حالا همه چیز دارم ، اما باز هم خوشبختی را نیافتم .

خداوند فرمود: باز هم بخواه .

او گفت : چه بخواهم ؟ هر آنچه را هست ، دارم .

خداوند فرمود : بخواه که دوست بداری ؛ بخواه که به دیگران کمک کنی و هرچه داری با مردم قسمت کنی .

و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید ، لبخندی که بر لب ها می نشیند و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد . رو به آسمان کرد و گفت : "خدایا ! خوشبختی اینجاست . در نگاه و لبخند دیگران . "


  
Sib Thems065