دخترک طبق معمول هر روز ، جلوی ویترین کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد . بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد : اگه تا پایان ماه ، هر روز بتوانی تمام چسب زخم ها رو که داری بفروشی ، آخر ماه کفش های قرمز رو برات میخرم .
دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت : یعنی من باید دعا کنم که هر روز ، دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا ... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و به راه افتاد و گفت : نه ، خدا نکنه ... اصلا کفش نمی خوام .
فقر اخلاقی به مراتب وحشتناک تر و غیر قابل تحمل تر از فقر مادی است .
شخصی از خدا پرسید : خوشبختی را کجا می توان یافت ؟
خدا فرمود: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم .
او به خود فکر کرد و گفت : اگر خانه ای بزرگ داشتم ، بی گمان خوشبخت بودم .
خدا به او خانه ای بزرگ عنایت فرمود .
دوباره او گفت: اگر پول فراوان داشتم ، یقینا خوشبخت ترین مردم بودم .
خداوند به او پول فراوان عطا کرد .
...اگر...اگر...و اگر...
اینک همه چیز داشت ، اما هنوز خوشبخت نبود !
از خداوند پرسید: حالا همه چیز دارم ، اما باز هم خوشبختی را نیافتم .
خداوند فرمود: باز هم بخواه .
او گفت : چه بخواهم ؟ هر آنچه را هست ، دارم .
خداوند فرمود : بخواه که دوست بداری ؛ بخواه که به دیگران کمک کنی و هرچه داری با مردم قسمت کنی .
و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید ، لبخندی که بر لب ها می نشیند و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد . رو به آسمان کرد و گفت : "خدایا ! خوشبختی اینجاست . در نگاه و لبخند دیگران . "
شخصی از خدا پرسید : خوشبختی را کجا می توان یافت ؟
خدا فرمود: آن را در خواسته هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم .
او به خود فکر کرد و گفت : اگر خانه ای بزرگ داشتم ، بی گمان خوشبخت بودم .
خدا به او خانه ای بزرگ عنایت فرمود .
دوباره او گفت: اگر پول فراوان داشتم ، یقینا خوشبخت ترین مردم بودم .
خداوند به او پول فراوان عطا کرد .
...اگر...اگر...و اگر...
اینک همه چیز داشت ، اما هنوز خوشبخت نبود !
از خداوند پرسید: حالا همه چیز دارم ، اما باز هم خوشبختی را نیافتم .
خداوند فرمود: باز هم بخواه .
او گفت : چه بخواهم ؟ هر آنچه را هست ، دارم .
خداوند فرمود : بخواه که دوست بداری ؛ بخواه که به دیگران کمک کنی و هرچه داری با مردم قسمت کنی .
و او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید ، لبخندی که بر لب ها می نشیند و نگاه های سرشار از سپاس به او لذت می بخشد . رو به آسمان کرد و گفت : "خدایا ! خوشبختی اینجاست . در نگاه و لبخند دیگران . "